متین من متین من، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

من و متین

پسرم یک ساله شد

ساعت ١٢.٣٠ بامداد جمعه ٢٩/٩/٩٢ متین من تا این لحظه ، 1سال و ٠ روز و ٠ ساعت و ٠ دقیقه و ٠ ثانیه سن دارد پشت هر کوه بلند،سبزه زاریست پر از یاد خداوند و در آن باغ کسی میخواند، که خدا هست ، دگر غصه چرا؟  آروز دارم : خورشید رهایت نکند غم صدایت نکند ظلمت شام سیاهت نکند   و تو را از دل آنکس که دلت در تن اوست حضرت دوست جدایت نکند.   بهترینم تولدت مبارک   عزیز دلم باورم نمیشه یکسال گذشت یک سال شیرین با حضور تو پسر نازم .عزیز دلم که هر روز جلوی چشمم بزرگ و بزرگ تر میشی عاقل تر و باهوشتر و البته روز به روز دوست داشتنی تر و جذاب تر. الان که برات ...
29 آذر 1392

سفر به اهواز

شنبه ١ آذر ٩٢ هفته پیش ما به همراه بابا یدالله رفتیم اهواز.یعنی دقیقا از ٢٥ آبان تا ٢٩ ام.شنبه صبح زود همسری و بابا یدالله با ماشین به سمت اهواز حرکت کردن و از آنجا که متین ماشین سواری به مدت زیاد رو تحمل نمیکنه و وحتی در مسیر های کوتاه هم مامانشو داغون میکنه قرار بود که من  متین  بعد از ظهر با طیاره خودمون رو به اهواز برسونیم.و اینطور شد که جناب همسر و پدر محترمشون ساعت ٦ رسیدن اهواز و ساعت ٨ توی فرودگاعه اهواز منتظر ما بودن.من خیلی استرس داشتم و حتی مامانم اینا هم نگران بودن که اگه متین تو هواپیما شروع کنه به بیقراری من دست تنها چه کنم .که از شانسم دیدم به سفارش بابام که رفته بود برامون کارت پرواز گرفته بود جایی که بهمون د...
1 آذر 1392

تاسوعا و عاشورای حسینی

پنجشنبه ٢٣ آبان مصادف با عاشورا پارسال که متین توی دلم بود شب تاسوعا رفتیم هیات و من از امام حسین سلامتی پسرمو خواستمو نذر کردم که امسال لباس سقا تنش کنم و بریم عزاداری.همین کارم کردیم .بابا مهدی از چند روز قبل رفته بود بازار و براش یک دست لباس و دوتا سربند خریده بود .ماهم روز عاشورا هم به قصد شرکت در عزاداری و هم ادای نذر هرسالم که شیر و کیک برای بچه هاست از خونه رفتیم بیرون امسال میخواستم شیر و کیک رو ببرم بیمارستان برای بچه های مریض که این روزا دوست دارن تو خیابون و توی دسته ها باشن اما نمیتونن .خاله سیما هم باهامون اومد و اونم پاستیل خرید برای بچه ها .ما سه تا با مامانم و خواهرم رفتیم بیمارستان کودکان و خلاصه نذرمون ادا شد. اما آقا ...
23 آبان 1392

جشن دندونی

چهارشنبه ٢٤ مهر ٩٢ مصادف با عید غدیرخم ازوقتی که متین دندونا کوچولوش نیش زده دلم میخواست جشن دندونی بگیرم که فرصت نشد.اولش که رفتیم شمال بعدم جور نشد تا اینکه تصمیم گرفتیم روز عید غدیر جشن بگیریم.تمام دوهفته گذشته من به کمک مامانم و خواهرم و خانوم برادرم مشغول درست کردن تزیینات برای آقا متین بودیم.البته دو هفته که میگم شاید کلا چند ساعت به این امر رسیدیم چون ماشالله بچه ها اصلا وقتی برامون نمیزارن وقتی هم که همشون یه جا باشن فقط چند نفر لازمه که ازشون مراقبت کنه.خلاصه با همه این تفاسیر یه چیزایی درست کردیم شام هم خودم درست کردم .کیک هم که چندر روز قبل به ناتالی سفارش داده بودم و اینجوری شدکه امروز به این مناسبت دور هم جمع شدیم.البت...
24 مهر 1392

سفرنامه محمود آباد

شنبه ٦ مهر ١٣٩٢ دوشنبه صبح زود به سمت محمود آباد حرکت کردیم .ما بودیم و خانواده همسر . آقا متین خیلی از نشستن توی ماشین خوشش نمیاد و همش در طول راه به جز یک ساعتی که خواب بود غر میزد و از سر و کله من بالا میرفت. بالاخره ما ساعت ١١ رسیدیم و من و متین خودمون رو از ماشین نجات دادیم و خیال جفتمون راحت شد. دو تا سوییت سه تخته بهمون دادن تو طبقه ٦ برج نرگس .تو یکیش ما بودیم و عمه مهسا و عمه سمیه و مامانی و بابایی تو اون یکی سوییت.هوا خوب بود .کمی بارونی و خنک اما یه موقع هایی هم خیلی گرم میشد.روز ٥ شنبه اما انقدر بارون اومد که اصلا نمیونستیم بیرون بیایم.متین اونجا صبحها ساعت ٦ بیدار میشد و دیگه نمیخوابید ما هم مجبور میشدیم بریم...
6 مهر 1392

جشن شکوفه ها

یک شنبه ٣١ شهریور ٩٢ امروز اولین روز تحصیلی سپهر عزیزم بود.سپهر جونم چه زود بزرگ شدی عمه.ورودت به مدرسه مبارک باشه امیدوارم که همیشه موفق و سلامت و شاد باشی عزیزم.من و متین امروز صبح همراه اقای همسر از خونه اومدیم بیرون تا خومون رو به جشن شکوفه ها برسونیم.مامان بابای من و مامان بابای مامانش هم اومده بودن.وای که نوه چقدر عزیزه مخصوصا اولی و مخصوصا اقا سپهر.چقدرم جشن بچه ها قشنگ و جذاب بود دلم میخواست که منم جز اون مامانا بودم و متین به مدرسه میرفت. ان شالله که اون روزم میرسه.آخر جشن ناظم مدرسه گفت ما یه دانش آموز داریم که میخوایم بهش جایزه بدیم چون کل جز سی قرآن رو حفظ کردهو یهو اسم سپهر رو آورد قلبمون وایساد هم از هیجان و هم خوشحالی بعد...
31 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و متین می باشد