متین من متین من، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

من و متین

طه و دینا

یکشنبه ١٣ مرداد ٩٢ امروز بعد از یک ماه بالاخره رفتیم دیدن دوستم هدیه خانوم که از آمریکا اومده.صبح من و متین رفتیم خونه مامانم و اونجا متین رو بردم حموم .نزدیک ظهر خاله سیما اومد و چون ما امروز روزه نبودیم ناهار خوردیم و منتظر شدیم تا اقا متین از خواب بیدار بشه . ساعت ٢.٥ بیدار شد نهار خورد و ما حرکت کردیم به سوی خونه هدیه جونم. اونجا هم خیلی خوش گذشت. البته متین کلی شلوغ میکرد و از یه طرف قل میخورد میرفت یه ور دیگه در حالیکه طاها پسر هدیه که ٤٠ روز از متین بزرگتره ساکت یه جا نشسته بود و با یه موبایل اسباب بازی ساعتها سرگرم بود بعدم غذا خورد و خوابید .صدا ازین بچه در نیومد . ولی خوب عوضش همه نفری داشتیم تلاش میکردیم متین ر...
13 مرداد 1392

نی نی شکمو

سه شنبه 1 مرداد 92 نی نی وبلاگ مسابقه عکاسی از بچه ها در حال خوردن گذاشته. منم عکس بچه ها رو فرستادم. آقا متین آقا سپهر ستاره خانوم  دینا خانوم ...
2 مرداد 1392

عزیز دلم شش ماهگیت مبارک

چهارشنبه ٢٩ خرداد ٩٢ خیلی وقته که به اینجا سر نزدم اونم به علت های فراوون. اول اینکه پنجشنبه ١٦ خرداد ما سه نفر با مامان و بابام رفتیم مشهد.اونجا آقا متین سرما خورد و کلی بیقراری میکرد .خلاصه مسافرت خوب ولی سختی بود متین خیلی نق میزد و من خیلی خسته شدم .زیاد نتونستیم جایی بریم .مخصوصا که من میخواستم برم سرزمین موجهای ابی  ولی با توجه به آقا متین مریض و نق نقو نتونستم برم. بهترین قسمت این مسافرت آخرشبود. ما تو ایستگاه راه آهن مشهد بودیم که دیدم همه بهم پیام دادن مبارکههههههه مرخصی زایمان ٩ ماه شد. خیلی عالی بود چون ١٠ روز مونده بود مرخصیم تموم بشه و من در فکر بودم که چه جوری مرخصی بگیرم. ممنون امام رضا که ما رو دست پر برگردوندی.اما ...
2 مرداد 1392

برای تو ای نور امیدم

عزیز دلم برایت مینویسم از لحظه لحظه با تو بودن. لحظات شادی خستگی ، نگرانی .برایت مینویسم تا یادم بماند روزگار سختی را میگذرانم و تنها وجود تو برایم مایه آرامش و امید است.برای تو مینویسم که پاره از وجودم هستی برای تو که با تمام کوچکیت اشکهایم را میفهمی.غمم را حس میکنی و با تعجب و ناراحتی به من خیره میشوی تا لبخند هرچند مصنوعیم را باور کنی. عزیزکم "دوستت دارم " برای بیان احساسم به تو واژه کوچکیست.نمیدانم چه بنام این حس عمیق خواستن را.همین را بدان که تمام هستی من هستی.خنده ام، گریه ام  ،زندگیم به خنده ، گریه و زندگی تو بسته است.عزیزم از خدا برایت سلامتی و خوشبختی مسئلت دارم.انشاللله که خدا گوشه چشمی به ما داشته باشد.   ...
2 مرداد 1392

هفت ماه گذشت

شنبه ٢٩ تیر ٩٢ چشم به هم زدیم ماه هفتم هم گذشت.عزیزم ١٠٠ ساله بشی انشالله.امروز صبح ما به مناسبت هفت ماهگی گل پسری رفتیم اتلیه و کلی عکس خوشگل انداختیم.من و همسری بس که با زبون روزه سر و صدا کردیمو خودمون رو بالا پایین انداختیم که آقا متین بخنده داغون شدیم ولی خوب متین هم خیلی همکاری کرد و بابت این همکاری که از آقا متین خیلی بعیده ازش کمال تشکر رو دارم. بعد از عکاسی رفتیم مطب دکتر مومن زاده برای معاینات ماهانه.که خوب خداروشکر همه چی خوب بود.اونجا متین با انقدر با مزه به دکتر نگاه میکرد .وقتی که با گوشی صدای قلبشو گوش میکرد یه قیافه جدی به خودش گرفته بود انگار اون داره به قلب دکتر گوش میکنه.دکتر هم همش باهاش حرف میزنه.واقعا که بهتری...
29 تير 1392

متین سوپ میخورد

شنبه 8 تیر 92 امروز صبح بازم آقای همسر رفت ماموریت و من و متین برای مدت نا معلومی تنها میشویم و به همین علت به خونه مامانم کوچ میکنیم. سه شنبه 5 تیر متین برای اولین بار سوپ خورد. براش سوپ مرغ درست کردم. خیلی هم دوست داشت و تند تند مشغول خوردن بود. امروز دارم براش سوپ ماهیچه میپزم. امیدوارم که اینم دوست داشته باشه.دیگه اینکه آقا متین امروز وقت دکتر داره. هوراااااااااا. دکتر مومن زاده آخرین بار میتن رو 28 اسفند تو 3 ماهگی دید بعدش ما 2 اردیبهشت وقت داشتیم که منشی دکتر زنگ زد گفت دکتر مریضه و وقت کنسل شد وما هی وقت میگرفتیم و هی کنسل میشد چون گویا دکتر عمل کردند.حالا الحمدلله حالشون خوب شده و از 1 تیر اومدن سر کار و ما امروز قراره بری...
8 تير 1392

بازگشت به خانه

یکشنبه ١٢ خرداد ٩٢ بعد ١٠ روز برگشتیم خونه. مهدی عزیزم از جمعه که روز پدر بود رفت ماموریت تا شنبه این هفته و من و متین رفتیم خونه مامانم. چقدر تنهایی سخت بود مخصوصا شبا .متین هم کلا خیلی بی قرار شده و مدام جیغ میزنه از بس که بغلش میکنم  کتفم و دستام درد میکنه.حالا خوشبختانه بابا مهدیش سالم و سلامت برگشت و ما اومدیم خونه خودمون. با اینکه خونه مامان اینا خیلی راحتیم اما انگار بچه میفهمه و جاش که عوض میشه رفتاراش و عادتهاشم تغییر میکنه.تو این مدت انقدر مامان و بابابم و بچه ها با متین بازی کردن  متین کلی چیز یاد گرفته و هوشیار تر شده. خونه مامان اینا که بودیم پشه متینم رو نیش زده بود منم شب که خوابید براش پشه بند گذاشتم. نصف ش...
13 خرداد 1392

عزیزم روزت مبارک

جمعه ٣ خرداد ٩٢ روز پدر رو به همه باباها مخصوصا بابای خودم و بابای متین تبریک میگم . انشالله که سایه همه پدر ها بر سر بچه هاشون مستدام باشد. الهی آمین.   ...
13 خرداد 1392

عزیز دلم 5 ماهه شد

الان ساعت ١٢.٣٠ شب هست و متین در این لحظه وارد ٦ ماهگی میشووووووود .هورااااااا.  ٢٩ آذر ٩١ ساعت ٠٠.٣٠ بامداد متین با صدای جیغ قشنگش ورودش رو به این دنیا اعلام کرد و من مامان شدم. و امشب ٥ ماه از اون زمان میگذره و جوجه من وارد ماه ششم زندگیش میشه. امشب آقا متین رو بردیم حمام وبرای اولین بار متین شروع کرد به پازدن و بازی کردن در وان . ...
3 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و متین می باشد