متین من متین من، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

من و متین

برای سلامتی بچه ها دعا کنیم

عشق و علاقه من به بچه ها حسیه که در تک تک لحظات زندگیم باهام بوده، من با تمام وجودم بچه ها رو دوست دارم ، هر بچه ای باشه غریبه ، آشنا ، زشت، خوشگل همه رو دوست دارم .بچه ها پاک ترین و بی دفاع ترین موجودات روی زمین هستن. یه روز متین شیر نمیخورد و سینمو نمیگرفت منم خیلی غصه میخوردم و گریه میکردم از طرفی هم لج کرده بودم و باهاش مبارزه میکردم که بخوره ، متین هم تا سینمو میذاشتم دهنش جیغ میزد و خودشو کنار میکشید مامانم اومد بهم گفت ،با این بچه لج نکن این طفلک اسیره تو دسته ما نزار گشنه بمونه، این جمله مامانم تکونم داد هنوزم هر وقت یادش میفتم گریم میگیره ، اون لحظه انقدر دلم برای خودم میسوخت که چرا این بچه سینه منو نمیخوره که به هیچ...
3 خرداد 1392

متین و عروسک ها

متین در حال خوردن دست آقا ببری ، طفلک پسرم خیلی لثه هاش میخاره همچین با حرص میخوره این عروسک ها رو .یکی زده زیر بغلش یکیم تو دهنشه ...
3 خرداد 1392

آرایشگاه مامان وبابا

 متین این روزا مدام مشغول دست خوردنه ، انقدر با حرص انگشتاشو میخوره که دستاش قرمز میشه گاهی هم انگشتشو محکم روی زبونش فشار میده و در نتیجه اندکی خودشو گلبارون میکنه امروز با اینکه پنجشنبه بود اما اقای پدر رفته بود سر کار و ما باز در خانه تنها بودیم ، ظهر آقا متین رو بردیم حموم و برای اولین بار نوک موهای متین رو چیدیم من که خیلی خوشم میومد این موهاش ژولی پولی میشد فر میخورد وقتی هم میرفت حموم آب میریختم صاف میشد و کل گردنشو میپوشوند قربونش برم با اون موهاش ، دیگه باباییش خیلی اصرار داشت که بچه گرمش میشه موهاش اذیتش میکنه ما هم کوتاه اومدیم و یه ذره از نوک موهاشو زدیم. بعدشم اومدیم  نهار خوردیم و خ...
3 خرداد 1392

حرف های ناگفته

سالها از آخرین باری که وبلاگم رو آپدیت کردم میگذره ، اون موقع ها یعنی حدودا سال 81-82 دانشجو بودم و از درس و زندگی روزمره و دانشگاه می نوشتم ، و همزمان خواننده بسیاری از وبلاگ ها بودم یکی از وبلاگهایی که همیشه دنبال میکردم وبلاگ ( من و مانی) بود که فرناز قاضی زاده می نوشت تازه بچه دار شده بود و از مانی می نوشت منم که عاشق بچه بودم و همیشه مطالب وبلاگشو میخوندم ،با خودم میگفتم منم اگه یه روز بچه دار شدم حتما تمام لحظات زندگیشو ثبت میکنم و براش یه وبلاگ درست میکنم ، دوست داشتم تمام دوران جنینی پسرم رو براش ثبت کنم تا هم خودم یادم نره هم اون یه روزی بخونه و شاید خوشش بیاد ،اما نمیدونم چرا نکردم اصلا حوصله نداشتم ، با اینکه عاشق بچه بودم ا...
3 خرداد 1392

نگرانی های من

٣٠ اردیبهشت ٩٢  امروز 30 اردیبهشته ،چشم بهم بزنم میشه 30 خرداد و من باید برم سر کار. این روزام همش به نگرانی و فکر و خیال میگذره  از طرفی مرخصی زایمان نه ماه تصویب نشد و از طرف دیگه اداره تا اطلاع ثانوی مرخصی بدون حقوق به کسی نمیده. احتمالا من که برم سر کار هم نه ماه تصویب میشه و هم موعد اطلاع ثانوی میشه و با درخواست مرخصی همه موافقت میشه. همیشه تو هر موقعیتی که بودم سخت ترین شرایط برام پیش اومده . نمیدونم این چه شانس نداشته ایه که من دارم. بازم شکر . همه اینا فدای یه تار موی آقا متین که الان دیگه تمام دنیای منه . سعی میکنم به پایان فکر نکنم شاید قبل از رسیدن به پایان گشایشی شود.الان 2 ماهه که متین رو برای چکاپ نبردم طفلک دکتر...
30 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و متین می باشد