متین من متین من، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

من و متین

سفرنامه محمود آباد

1392/7/6 15:08
نویسنده : سپیده
445 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه ٦ مهر ١٣٩٢

دوشنبه صبح زود به سمت محمود آباد حرکت کردیم .ما بودیم و خانواده همسر . آقا متین خیلی از نشستن توی ماشین خوشش نمیاد و همش در طول راه به جز یک ساعتی که خواب بود غر میزد و از سر و کله من بالا میرفت. بالاخره ما ساعت ١١ رسیدیم و من و متین خودمون رو از ماشین نجات دادیم و خیال جفتمون راحت شد. دو تا سوییت سه تخته بهمون دادن تو طبقه ٦ برج نرگس .تو یکیش ما بودیم و عمه مهسا و عمه سمیه و مامانی و بابایی تو اون یکی سوییت.هوا خوب بود .کمی بارونی و خنک اما یه موقع هایی هم خیلی گرم میشد.روز ٥ شنبه اما انقدر بارون اومد که اصلا نمیونستیم بیرون بیایم.متین اونجا صبحها ساعت ٦ بیدار میشد و دیگه نمیخوابید ما هم مجبور میشدیم بریم لب دربا و پارک تا وقت بگذره بعد ساعت ٨ میخوابید ما میرفتیم صبحانه میخوردیم.تا ظهر تو محوطه میچرخیدیم و دم ظهر میومدیم سوییت تا متین یکیم بازی کنه لباساش رو عوض کنیم و غذایی که از تهران براش پخته بودم و برده بودم گرم کنم که بخوره و بعد هم میرفتیم ناهار .توی رستوران هم که مدان میخواست شیطونی که.درکل اگه متین بیدار باه من اصلا نمیتونم غذا بخورم چون همش باید سرش رو گرم کنم که غر نزنه.یشب ها هم میرفتیم سینما و در کمال تعجب متین با اون همه صدای بلند فیلم میخوابید و بیدار نمیشد.جل الخالق ما تو خونه نفس میکشیم بیدار میشه بعد اونجا تکون نمیخورد.که البته برای ما خوب بود و ما هی هر شب رفتیم فیلم دیدیم.یه روز عصر هم رفتیم فروشگاه و اونجا متین تو سبد نشسته بود و کلی کیف میکرد.مسافرت خوبی بود وخوش گذشت اما خیلی هم خسته شدیم.چون ساعت خواب و بیداری متینبا ما فرق میکرد و ما کلی کمبود خواب داشتیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و متین می باشد